حکایت کارگرانی که نیشکر میکارند؛
نیشکر، ریشه در روستا
در تاریکی شب، هنگامی که روستای «دریسیه» هنوز در خواب بود و تنها گاهوبیگاه صدای پرندهای سکوت را میشکست، «محمد» با کیسهای کتانی در دست، انباشته از یک کلاه، عرقگیر و یک پیراهن اضافه، در گوشهای منتظر وانت ایستاده است.