از هر جا که به خوزستان که وارد شوید, مردمی را می بینید که با آغوشی باز و چهره ای مهربان از شما استقبال می کنند و برایشان فرقی ندارد که از کجا آمده اید , از چه قومی هستید و به چه زبانی صحبت می کنید.
این مهمان نوازی و مهربانی ارث نیاکانشان است که سینه به سینه آن را حمل می کنند و در هر حالی به آن عمل می کنند، حتی اگر در اوج محرومیت و در دل بحران باشند، مردم این دیار سالهای سختی را سپری کرده اند و در دفتر تاریخ شان ، ایثار و فداکاری موج می زند، به گونه ای که داستان ایستادگی آنها به لالایی مادران و رجز خوانی مردان تبدیل شده است.
اما در پشت این چهره های پر محبت، دلی مالامال از درد نهفته است و خواستهایی دارند که شاید در قرن ۲۱ شنیدنش برای خیلی ها خنده دار باشد.
پای صحبت آنها که می نشینی ، متوجه می شوی که دردشان، درد آب و نان است، شاید هم هوایی برای نفس کشیدن و یا سقفی برای آرامش ، و ناخودآگاه به یاد جملات زیبای (( بابا آّب داد و بابا نان داد )) می افتید، اما بابا در خوزستان همیشه برای لقمه نانی و یا جرعه آبی در حال جنگ است.
سیل ، زلزله ، خشکسالی و دیگر بلایای طبیعی به نوبت در سرزمین نخل و بلوط ، می آیند و می روند و هر بار نشان می دهند که مردم از امکانات یک زندگی معمولی هم محرومند.
در مناطق زلزله زده اندیکا قبل از هر چیز، بوی بیات محرومیت، قلب هر انسانی را به درد می آورد و زلزله باعث شد ، دندان تیز مشکلات بیشتر بر تن ضعیف مردم فرو رود.
وقتی خانه هایشان را نشان می دادند به سختی می توانید باور کنید که اینجا محلی برای زندگی باشد، اما آنها با نگاهی پر از حسرت ما را به سمت سنگ چینی با سقف چوبی و کاه گلی هدایت می کردند و می گفتند اینجا خانه ما بود.
زمانی، که زبان به درد دل باز کردند، اولین جمله ((خدا را شکر)) بود و بعد هم اولین خواسته آنها آب بود، اما برای ما این جملات تکراری است، همین جملات در همه خوزستان، از چلو تا چوئبده شنیده می شود، اینجا آّب برای آشامیدن می خواستند، آنجا هم مردم بشکه به دست دنبال جرعه ای آّب بودند، اینجا آه سوزان مردم برای احشام تشنه بود و آنجا اشک مردم برای نخلهای تشنه، مدرسه آرزوی کودکان و کار، بازی کودکانه، مسن ترها هم بر عصای خود تکیه زده و به نقطه ای خیره شده اند، گویی در حال تماشای فیلم روزهای زندگی خود بودند.
حالا دیگر مردم روستاهای زلزله زده از باران، این رحمت الهی، هراس داشتند و تنها دلیل، بی سرپناهی بود، چادر های کوچک هلال احمر هم جوابگوی این مشکل نبود.
یکی از ساکنین بخش چلو می گفت: در این منطقه عقرب زدگی و مار زدگی زیاد اتفاق می افتد، اما تنها بیمارستان نزدیک، در مسجد سلیمان است و تا آنجا حدود ۲ ساعت راه است و عده ای به دلیل بعد مسافت و جاده های که حتی خودروهای شاسی بلند در آن به سختی قادر به حرکت هستند، فوت می کنند و این سوال، که چرا تا کنون در این منطقه بیمارستانی ساخته نشده است؟ افکارمان را خط خطی می کرد.
عده ای می پرسند که ارگانهای زیادی برای کمک رسانی رفته اند یعنی کاری انجام نشده است؟ و در جواب این سوال باید پاسخ داد که در مقابل دریای محرومیت موجود ، این کمک ها مانند قطره است ، باید رفت و دید تا وسعت نداشته ها را درک کرد.
تا چشم کار می کند، در بحرانستان محرومیت موج می زند و این انباشت مشکلات نشان از نشنیدن درد مردم است، مردمی که برای حفظ وطن حتی از میوه و ثمره زندگی خود گذشتند و فرزندان خود را فدای این سرزمین کردند، پس وقت آن رسیده که پنبه به گوشان بروند و گوشهای شنوا بیایند.
امید داریم که با تشکیل دولت جدید و حضور مدیران جهادی، مردم خوزستان غباری از دل بزدایند و این روزهای سخت را در خاطره ای برای نوادگان تعریف کنند و صدای خواندن (( بابا آب داد و بابا نان داد )) کودکان ، پدران را غمگین نکند.
نویسنده : عباس مطر
بوی بیات محرومیت همه جا به مشام می رسد؛
چلو تا چوئبده
در مناطق زلزله زده اندیکا قبل از هر چیز، بوی بیات محرومیت، قلب هر انسانی را به درد می آورد و زلزله باعث شد ، دندان تیز مشکلات بیشتر بر تن ضعیف مردم فرو رود.