به گزارش پایگاه خبری رکن۴ ، کتاب نعمت جان بر اساس خاطرات یک بانوی امدادگر دوران دفاع مقدس در بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک نوشته شده است.
نویسنده این کتاب گفت: سمانه نیکدل هستم. متولد مهرماه ۶۶ در اندیمشک. کارشناسی علوم قرآن و حدیث دارم. فعالیتهای فرهنگیام را از دوران دانشگاه شروع کردم. مسئول کانون قرآن و عترت و عضو شورای فرهنگی دانشگاه بودم. مدت کوتاهی بعد از فارغالتحصیلی عضو شورای اجرایی کنگره سرداران و یکهزار شهید اندیمشک شدم. در همین بین با آقای مهدینژاد آشنا شدم. این آشنایی زمینهای شد تا با ایشان و خانم فاطمهسادات میرعالی نویسنده کتاب حوض خون که به زودی منتشر میشود بنیان دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری را بگذاریم. تا کنون حدود ۴۰۰ ساعت مصاحبه تاریخ شفاهی در موضوعات مختلف از جمله پشتیبانی جنگ امداد پزشکی جنگ نهضت امور تربیتی همسران و مادران شهدا و… گرفتهام.
معرفی مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری
اسفند ۱۳۹۳ دفتر تاریخ شفـاهی شهید جواد زیوداری با هدف ثبت و ضبط خاطرات مردم اندیمشک در دوران انقلاب و دفاع مقدس شکل گرفت.
سالها دغدغۀ تحقیق درباره حمـاسه پل نادری، پشتیبانی مردمی جنگ در هشت سال دفاع مقـدس، نقش بیمارستانهای اندیمشک در درمان مجروحان جنگ، عاشورای ۴ آذر ۱۳۶۵، نقش رزمندگان در عملیات فتحالبین، خیبر، والفجر مقدماتی و… و هزاران فعـالیت دیگر مردم را داشتیم. مقاومتها، رشادتهایی که با گذشت هر روز از حافظهها پاک میشود. این دغدغه ما را برآن داشت تا با شناسایی ولـینعمتان انقلاب به ثبت خاطرات آنها بپردازیم. همه ابعاد پژوهش از رصد میدانی تا جمعآوری عکس و اسناد تا عکاسـی و تصویربرداری از آثار به جا مانده از انقلاب و جنگ برایمان اهمیت داشت.
بهار ۹۴ بیش از ۵۰۰ نفر از فعالین انقلاب و جنگ را شناسـایی و با تعدادی از آنها ارتباط حضوری و تلفنی گرفتیم. وقایع و موضوعاتی که طی پژوهش به دست آورده بودیم را دستهبندی و برای هر کدام راویهایی را انتخاب کردیم. بعد از رصدهای میدانی، راویها را اولویتبندی کردیم و تیرماه ۱۳۹۴ اولین مصاحبه رسمی را آرشیو کردیم. عید فطر همان سال دفتر را به نام شهید جواد زیوداری نامگذاری کردیم، شهیدی که سراسر زندگیاش کار فرهنگی و کادرسازی برای انقلاب و دفاعمقدس بود و نهادهایی مانند بنیاد مستضعفین، کمیته امداد، بسیج مردمی را در اندیمشک بنا گذاشت.
تاکنون بیش از چهارهزار ساعت مصاحبه در مجتمع فرهنگی پژوهشی شهید جواد زیوداری ثبت و ضبط شده است. دایره تحقیقات این دفتر پژوهشی به دیگر شهرهای استان خوزستان و سایر استانهای همجوار هم کشیده شده است. حاصل این پژوهشها کتابهایی است که به زودی منتشر میشوند. این مجموعه علاوه بر پژوهش، در فعالیتهای فرهنگی و اجتماعی و جهادی حضور فعالی دارد. از جمله این کارها تشکیل گروه رهروان زینبی به تاسی از دیدار با خانواده شهدا در دهه ۶۰ و بازسازی آن حرکت بسیار ناب انقلابی و مردمی است.
درباره کتاب نعمتجان
سوژهها بیخ گوشمان بودند: پدرها، مادرها، عموها و عمهها، داییها، خالهها و همسایههایمان، همانها که تا دیروز خاطراتشان از جنگ و انقلاب را قصهوار، بارها از زبانشان شنیده بودیم، همانها که میشناختیمشان و نمیشناختیمشان. پیش از شروعبهکار تاریخ شفاهی، در «دومین کنگرۀ سرداران و یکهزار شهید شهرستان اندیمشک»، نام صغری بستاک را از آمنه داغری شنیدم. سالها بود تهران زندگی میکرد. تعداد زیاد فعالان پشتیبانی جنگ و تعداد کم محققان، باعث شد حدود یک سالی طول بکشد تا بتوانم سراغ ایشان بروم. در این مدت، تکرار نام صغری بستاک و شنیدن مدام از فعالیتهای او، من را برای دیدنش مشتاقتر کرد. پیداکردن شمارۀ تماسش کار سختی نبود. تلفن را برداشتم و شمارهاش را گرفتم. وقتی علت تماسم را متوجه شد، خیلی صمیمانه دعوت به مصاحبه را پذیرفت. چند روز دیگر چهلم برادرشوهرش بود؛ جانباز شهیدی که مراسمش قرار بود در اهواز برگزار شود. قرارمان را برای همان روزها گذاشتیم؛ یکی از روزهای بهمن ۱۳۹۴.
اولین قرار مصاحبه را گذاشتیم برای ۲۳ بهمن، در دفتر تاریخ شفاهی شهید جواد زیوداری اندیمشک. با همان نگاه اول، مهربانی را در چشمانش میتوانستم بخوانم. خیلی آرام و با طمأنینه صحبت میکرد. در رفتارش صمیمیت موج میزد. بعد از اینکه خودمان و کارمان را بیشتر به ایشان معرفی کردم، وارد مصاحبه شدیم.
صغری بستاک، سال ۱۳۳۷ در اندیمشک متولد شده و فعالیتهایش را پیش از پیروزی انقلاب شروع کرده است. پس از انقلاب هم در نهادهای انقلابی همچون بنیاد مستضعفین، نهضت سوادآموزی، کمیتۀ امداد و نهایتاً بیمارستان شهید کلانتری اندیمشک خدمت کرده. اواخر سال ۱۳۶۶ با دعوتنامهای از طرف تعاون سپاه، در کنار امدادگری، مسئول گروه انصارالمجاهدین شد.
بعد از سه جلسه مصاحبه، با آقای مهدینژاد مسئول دفتر اندیمشک به این نتیجه رسیدیم که خاطرات خانم بستاک باید کتاب شود. از آن پس در چند مرحله به ریز فعالیتها و زندگی ایشان پرداختم. دور دوم مصاحبهها را از ۱۹ تا ۲۱ اسفند ۱۳۹۴ در اندیمشک گرفتیم. پس از آن، خرداد ۱۳۹۵ خانم بستاک برای مصاحبه سه روز به اندیمشک آمد. بهخاطر وضع جسمی همسرش رفتوآمد به اندیمشک برایش سخت بود. نمیتوانست همسرش را مدت زیادی تنها بگذارد. برای همین، روزهایی که ایشان به اندیمشک میآمد، فشردهتر کار میکردیم؛ از صبح تا ظهر و از ظهر تا غروب و حتی گاهی تا پاسی از شب، مصاحبهها را پیش میبردیم تا نهایتِ بهره را از زمان ببریم. در این مدت، پایکاربودن خانم بستاک با وجود وضع خاص زندگیاش، به پیشرفت کار کمک بسیاری کرد.
بخش زیادی از مصاحبهها را تا تاریخ ۱۲ خرداد ۱۳۹۵ در اندیمشک گرفتیم. پس از آن ده ماه در کار وقفه افتاد. فروردین ۱۳۹۶ برای گرفتن ادامۀ مصاحبهها به تهران رفتم. یک هفتۀ طلایی در روستای واصِفجان شهر پردیس مهمانش شدم. در این یک هفته، حضور در خانهاش برای مصاحبه باعث شد بیشتر از قبل با نحوۀ نگهداری از همسر و نوع زندگیاش آشنا شوم. خانم بستاک هنوز هم پرستار است و هنوز هم وقتی مردم روستا به مهارتش در کارهای امدادی نیاز دارند، زنگ خانۀ او را میزنند.
درمجموع، دربارۀ کودکی تا زندگی امروز خانم بستاک ۶۲ ساعت مصاحبه گرفتم. پس از ارزیابی محتوایی مصاحبه که بیش از یک سال طول کشید، از خرداد ۱۳۹۷ مصاحبهها را تیترگذاری کردم. هرچه جلوتر میرفتم، زیادشدن تعداد صفحات باعث میشد فایل وُرد سنگینتر شود. ناچار شدم محتوا را در چند فایل جداگانه تقسیم کنم. این کار هم حین جابهجایی تیترها دردسرهای زیادی داشت. درنهایت، شهریور۱۳۹۷ تیترگذاری و جابهجایی تیترها تمام شد. در این بین، کارهای تحقیقی دیگری هم انجام میدادم. از ۲ مهر ۱۳۹۷ تدوین کتاب را با مشاورۀ تلفنی خانم سیدهسمیه حسینی شروع کردم؛ یک جلسه مشاورۀ حضوری دربارۀ فصل اول کتاب و دو تماس کوتاه تلفنی و چند پیامک، تمام مشاورهای بود که در مدتی که خانم حسینی مشاور کتابم بودند انجام شد. از اواخر آذر ۱۳۹۷ تا مرحلۀ پایانی تدوین، با حذف مشاور، کتاب را با اتکا به آموختههای خودم در تدوین و مشورتگرفتن از همکارانم در دفتر تاریخ شفاهی شهید زیوداری به پایان رساندم. هرچند مسیر دشواری بود، به حول و قوۀ الهی و صبوری خانم بستاک، در ۱۲ اسفند ۱۳۹۸ کار به پایان رسید.